شعر و دکلمهء مثنوی نسل من
نسل من
مثنوی ، طنز اجتماعی
زبانحال متولدین دههء چهل.
براستی متولدین این دهه مخصوصا نیمهء اول آن گارشان از سوختن بگذشته و جزغاله اند. ( اشاره به یکی تز ابیات این مثنوی) این نسل با انقلاب ، بسته شدن دانشگاهها ، جنگ ، محدودیت در استخدام دیپلمه ها ، بدترین شرایط کسب و کار و بازار و ... زندگی کرده و این مثنوی انعکاسی است از زندگی این نسل که از بسیاری از ابعاد نسلی منحصر بفرد است.
شعر را بخوانید تا وجوه منحصر بفرد بودن این نسل را دریابید.
نسل من
نسل من ؛ نسلی غریب است ، پر از رنگ و عجیب
با همه صــــــــد گونگی ، اما پر از مهر و نجیب
نسل من با شام خود ، هم دود پیسوز خورده است
هـــم برایش پیک اسنپ ، کیک و پیتزا برده است
هم ناهارش بوده نان خشک با دوغ و خیار
هم به ارزانی ، قاچاق ، تخم حـــرام خاویار
هم سفر با اسب و قاطر کرده اییم ، هم با بوئینگ
هم تُرانده توپ های هفت سنگ و هـــم بولینگ
هم بدن در آب پُــــر حرفِ خزینه شسته اییم
هم سونا و هم جکوزی را به چشمان دیده اییم
هـــم زمان از روی قدِّ سایه ها سنجیده اییم
هم اپل بستیم و بر فوت زمــان خندیده اییم
چه چه بلبل شنیده در صفای کوچــه باغ
هم ز اینترنت صداهایی چنان صوت الاغ
هم نوشتم نامه ، تا پاسخ رسد بعد از دو ماه
هم سؤال و پاسخش را دیده ام در یک نگاه
آب مجانـــــی بنوشیدم ، ز رود و جویبار
هم خریدم بطریش، با قیمت چندین هزار
بانوان را با مینی ژوپ هر طرف لیکن نجیب
هم میان چادر اما ، با نجابت بس غــریب
هم هـزاری را برابر با صد و سی چل دلار
هم دلار لعنتی ، با قیمت بیست سی هزار
هم زدم بنزین لیتری ده ریال در شورلت
سی هزاری در پژو، هم چینیان را کمپلت
مدرسه رفتیم و خوردیم شیر و موز و هم پنیر
بر سر یک نیمکت ، با بچه پولـــــدار و فقیر
هم بدیدیم آنکه با خودبینی و با افتخار
چشم در چشم من بیچارهء بـــی اقتدار
گفت رفتم بهــر فرزندم ، دبیرستان زدم
تا زند در صحن آن با فخر و طنازی قدم
چشم دیگر کودکان ؛ در هـــر کران شهر کور
من خوشم اینک به باد آورده پول نفت و زور
آری ای فرزند نسل من بُوَد نسل تضــــاد
نسل عشرتهای بی حدّ و تب جنگ و جهاد
نسل من از عشق و مهر و عاطفه سرشار بود
از دروغ و فتنه و جنگ و جــــدل بیزار بود
نسل من دیده ست آنچه قابل تکرار نیست
رنجهـــا دیده ست ؛ دیگر قابل آزار نیست
نسل من با جنگ و تحریم و کوپن سر کرده است
چند توضیح المسائل ؛ کلاً از بر کـــــــرده است
تا اگر هنگام استخدام ، در آجُـــر پزی
پرسش از احکام فقهیِّ منی شد یا مَزی
یا سؤال از تکه های پوشش اموات بود
پاسخ پرسشگـرانِ مجتهد ، گوییم زود
لیکن از دهها هزاران بینوا از نسل من
یک نفر تنها بشد مقبول میل مُمتَحَن
نسل من از کار و از درس و ترقـــی باز ماند
گرچه هرشب یا توسل یا زیارت نامه خواند
جنگ مارا کرد مصدومی و ناقص پیکری
سود آن را برده و خورده ست اما دیگری
نسل من گریان شده با نوحهء آهنگران
هم جمیله دیده و بشکن زده با دیگران
هـم کویتی پور اشک از ما گرفته با صدا
هم حمیرا کـرده با آواز ؛ بیخود جمله را
نسل ما نسل تضاد یکصـد و هشتادی است
در تمام عمــــر خود در حسرت آزادی است
نسل من دارد ولی هر لحظه رو در انقراض
با تمامی بسط خود رو کرده سوی انقباض
مثل ما هــــــرگز نبوده در همه دور زمان
مثل ما دیگر نبیند تا ابد چشم جهـــــان
نسل من از سوختن بگذشته و جزغاله است
بینوا مصداق آش کشک جبر خالــــه است
نسل من را گرچه خالق ، خـاص و یکتا آفرید
لیک در هر یک قدم ، یک خار در پایش خلید
قـــدر ما را ای پسر ! مانند تأریخت ؛ بدان
تا ابد از هــر ورق تاريخ ما ، درسی بخوان
تا بیابی راه خود از کوچـــه باغ و کوره راه
خود نبینی سرنگون از چاله ایی در قعر چاه.
سیدرضاموسوی راضی
با آرزوی بهترینها برایتان ، امیدوارم از این سروده لذت برده و این بی بضاعت را مورد تفقد قرار دهید. قطعا حمایت شما عزیزان مایهء دلگرمی خواهد بود و تلاش خواهم کرد آثاری که مورد توجه شماست تقدیم پیشگاهتان کنم.
لطفا با کامنتهای خود این شاعر بی مایه را راهنمایی کنید تا بتوانم با رهنمودهای شما در حوزه های مورد علاقه تان پستهای بعدی را تقدیم کنم.
همانگونه که در بیو بعرض رسانده ام اشعار بنده در قالبهای شعر نو ، غزل ، مثنوی ، رباعی ، ترانه ، قطعه و قصیده می باشند که به چندین هزار بیت می رسند و قطعا علاقهء مخاطب میتواند در به اشتراک گذاشتن آنها مؤثر و تعیین کننده باشد.
از رهنمودهایتان صمیمانه سپاسگزار خواهم بود و در انتظار نوشیدن کلامتان خواهم بود.
نسل من ؛ نسلی غریب است ، پر از رنگ و عجیب
با همه صــــــــــــد گونگی ، اما پر از مهر و نجیب
نسل من با شام خود ، هم دود پیسوز خورده است
هـــم برایش پیک اسنپ ، کیک و پیتزا برده است
هم ناهارش بوده نان خشک با دوغ و خیار
هم به ارزانی ، قاچاق ، تخم حرام خاویار[1]
هم سفر با اسب و قاطر کرده اییم ، هم با بوئینگ
هم تُرانده توپ های هفت سنگ و هـــم بولینگ
هم بدن در آب پُـــــــر حرفِ خزینه شسته اییم
هم سونا و هم جکوزی را به چشمان دیده اییم
هـــم زمان از روی قدِّ سایه ها سنجیده اییم
هم اپل بستیم و بر فوت زمـــان خندیده اییم
چه چه بلبل شنیده در صفای کوچـــه باغ
هم ز اینترنت صداهایی چنان صوت الاغ
هم نوشتم نامه ، تا پاسخ رسد بعد از دو ماه
هم سؤال و پاسخش را دیده ام در یک نگاه
آب مجانــــــی بنوشیدم ، ز رود و جویبار
هم خریدم بطریش، با قیمت چندین هزار
بانوان را با مینی ژوپ هر طرف لیکن نجیب
هم میان چادر اما ، با نجابت بس غــــــــریب
هم هزاری را برابر با صد و سی چل دلار
هم دلار لعنتی ، با قیمت بیست سی هـــــــــــزار
هم زدم بنزین لیتری ده ریال در شورلت
سی هزاری در پژو، هم چینیان را کمپلت
مدرسه رفتیم و خوردیم شیر و موز و هم پنیر
بر سر یک نیمکت ، با بچه پولـــــــــدار و فقیر
هم بدیدیم آنکه با خودبینی و با افتخار
چشم در چشم من بیچارهء بی اقتدار
(هم بدیدم ، آن عجوزی را که بس بی شرم بود
پوست رخساره اش گویی ز جِــرم چَــــرم بود
چون که فرزند مرا مادون توله ش فرض کرد
از دهانش ناگه این گفتار ننگین درز کــــــــرد)
گفت رفتم بهــــر فرزندم ، دبیرستان زدم
تا زند در صحن آن با فخر و طنازی قدم
چشم دیگر کودکان ؛ در هر کران شهر کور
من خوشم اینک به باد آورده پول نفت و زور
آری ای فرزند نسل من بُوَد نسل تضـــــاد
نسل عشرتهای بی حدّ و تب جنگ و جهاد
نسل من از عشق و مهر و عاطفه سرشار بود
از دروغ و فتنه و جنگ و جــــــدل بیزار بود
نسل من دیده ست آنچه قابل تکرار نیست
رنجهـــا دیده ست ؛ دیگر قابل آزار نیست
نسل من با جنگ و تحریم و کوپن سر کرده است
چند توضیح المسائل ؛ کلاً از بر کــــــــرده است
تا اگر هنگام استخدام ، در آجُـــر پزی
پرسش از احکام فقهیِّ منی شد یا مَزی
یا سؤال از تکه های پوشش اموات بود
پاسخ پرسشگــــرانِ مجتهد ، گوییم زود
لیکن از دهها هزاران بینوا از نسل من
یک نفـــــر تنها بشد مقبول میل مُمتَحَن
نسل من از کار و از درس و ترقی باز ماند
گرچه هرشب یا توسل یا زیارت نامه خواند
جنگ مارا کرد مصدومی و ناقص پیکری
سود آن را برده و خورده ست اما دیگری
نسل من گریان شده با نوحهء آهنگران
هم جمیله دیده و بشکن زده با دیگران
هم کویتی پور اشک از ما گرفته با صدا
هم حمیرا کـرده با آواز ؛ بیخود جمله را
نسل ما نسل تضاد یکصـــد و هشتادی است
در تمام عمـــر خود در حسرت آزادی است
نسل من دارد ولی هر لحظه رو در انقراض
با تمامی بسط خود رو کـــرده سوی انقباض
مثل ما هرگز نبوده در همه دور زمان
مثل ما دیگر نبیند تا ابد چشم جهـــــان
نسل من از سوختن بگذشته و جزغاله است
بینوا مصداق آش کشک جبر خالــــــه است
نسل من را گرچه خالق ، خــاص و یکتا آفرید
لیک در هر یک قدم ، یک خار در پایش خلید
قـــدر ما را ای پسر ! مانند تأریخت ؛ بدان
تا ابد از هر ورق تاريخ ما ، درسی بخوان
تا بیابی راه خود از کوچه باغ و کوره راه
خود نبینی سرنگون از چاله ایی در قعر چاه.
تا نیوفتی مثل ما از چاله ها در قعر چـاه
شاهراهت گم نگردد با فریب کوره راه.
سیدرضاموسوی راضی