دکلمه شعر طنز خری در رهگذار

سیدرضاموسوی راضی · 00:28 1401/05/21

 

 

 

 

اندر گذری خــری روان بود

با شورو شعف لگد پران بود

 

یک تیز و دو جفتک و یک آواز

با شادی خویش یار و دمســاز

 

عــرعر زدنش به سبک آزاد

فارغ ز نت و ز اخــم استاد

 

میرفت ترانه خوان به شادی

بی فکــــــر تورم و کسادی

 

 گفتم که عجب خری توهستی

در فهم و علـــــوم دل نبستی

 

اینت چه بود که تیز و عرعر

از ته بدهــی و دیگر از سر؟

 

باید کـه تورا فهیم سازم

گویم به تو از رموز و رازم

 

تا آنکه شوی علیم و عاقل

نقصت بشود بـه علم کامل

 

دیگـر نکنی میان مردم

آنگونه صدای از بن دم

 

عرعـــــر نکنی بنام آواز

روح خریت دهی به پرواز

 

رفتار کنی بــه طور معقول

زیبا و نفیس و ناز و مقبول

 

پوزه چه زنی تو بر کف سطل

اینگونه دهی زکف هش وعقل

 

ناشسته چرا خورید یونجه

جــــای پلو و کباب چنجه

 

آموزمت ای سفیه کـــــــودن

رسم و ره و سبک خوب خوردن

 

ناگــــــــــاه بداد تیز تیزی

که ای راضـی منگ وگیج ریزی

 

ازمن بخدا تو خرتر هستی

پالون بخودت فقط نبستی

 

گویی بخودت فهیم و عاقل

خرتر ز منی و گیج و جاهل

 

گویم به تو نکته ایی قصاری

بشنو به سیاق یادگـــــاری

 

باری برم و خورم غذایی

از دست تو آدم کذایــی

 

گـــر کس ننوازدم ز جوری

بارش بنهم زمین فــــوری

 

معنا شود این کنش خریت

لیکن بود اینم از حمیت

 

هـــرگز نکنم  ستم تحمل

زیرا که به موجب تسلسل

 

یکبار اگـــــــــر ستم پذیرم

آخـــــــــر ز تکررش بمیرم

 

در مطلع ظلم بر آن بتازم

ورنه بشود چنان جهـــازم

 

باری که به دوش من گذارند

صـــد بدتر از آن بتو سپارند

 

در بین خران ستمگری نیست

ما جمله خریم ونمره ها بیست

 

بنگر بخودت جناب انسان

ظالم به سرت بود هزاران

 

هرکس برسد به پشت میزی

ناگــــه ستمش شود غریزی

 

آغــــــاز کند بفور بیداد

بندد تو و سگ نماید آزاد

 

آنسان بکند ستم که گویی

عمرت شده بند تار مویی

 

تا آنکه اگـــــر خوری تکانی

یک لحظه پس از تکان نمانی

 

جرآت همــه برده از دل تو

ماتمکده کـــــرده منزل تو

 

ما جمله خـــران از غم آزاد

کی تجربه کرده اییم بیداد؟

 

ما گر لگدی به کس نوازیم

برشــر بود و برآن بتازیم

 

گاه از ستم شمــــــا تمیزان

تا کنج طویله اییم گــریزان

 

در بستر نرم شمــا بخوابید

بر زخم ستم چه بی جوابید

 

هرکس بکند هر آنچه خواهد

از شادی و عمرتان بکاهــــد

 

گوید که همین بود که بینی

سر را بنه تو به مهــر چینی

 

در بین خــران کجا چنین است،

کی خر چوتو اینچنین غمین است؟

 

رو! ظلم و کباب چنجه ات نوش

در کار خـــران دوان مکن موش

 

از خریت خود در افتخاریم

ظالم بـه میان خود نداریم

 

ارزانیت آدمیتت بــــاد

بنما من ازاین مقوله آزاد.

 

سیدرضاموسوی راضی .

    خری در رهگذار مکالمه اییست بین انسان و الاغ که شاعر آن را دکلمه و تقدیم نموده. در این گفتگو انسان سعی دارد رفتار و خوراک خوردن به طریق درست را به خر آموزش دهد ولی خر نه تنها زیر بار نمیرود بلکه کلیات زندگی انسان را زیر سؤال می برد و در،نهایت از خر بودن خود ابراز مسرت و افتخار میکند و از،انسان میخواهد که کاری به چگونگی زندگی خران نداشته باشد و فکری اساسی برای خود کند.

    امیدوارم از این دکلمه لذت ببرید و لطفا با حمایت از این وبلاگ و پستهایی که تقدیم میشه بنده را یاری کنید تا در پستهای آتی کلیپها و اشعاری تقدیم بشه که متناسب با سلیقه و خواست شما خوبان همراه باشه.