غزل ؛ آرزوهای محال

سیدرضاموسوی راضی · 21:54 1401/12/21

پیشکش شما خوبان.

 

کاش جنگ و قتل و بمباران به جایی گم شود

گوشه ایی آرام میگ و تایفون و فانتوم شود

امن و آسایش شود با لحظه هامان همنوا
شادمانی روزی هر روزهء مردم شود

گرچه بنماید محال اما به دل دارم امید
آید آنروزی که نوشین نیشک کژدم شود

کاشکی عاشق شود دلها میان سینه ها
شور عشق افتد به دل تا جوششش چون خم شود

مست مردم از سرانگشت عروس دخت تاک
آدمیت رستگار از قصهء گندم شود

رشک مینو گردد آن جایی که انسان پا نهد
خاک اقصای زمین هم سرمهء انجم شود

راضیا آنروز بی شک روز عید آدم است
متحد مفتی چین و مکه ، رم با قم شود

چون خدا در سینه های مردمان مسکن گزید
هیچکس اول نباشد تا کسی دوم شود.

 

سیدرضاموسوی راضی
غزل در بحر ؛
رمل مثمن محذوف