غزل ؛
......... بوسهء امواج از دریاکنار .....
وقت عشق و عاشقی و انتظار روی یار
یا به هنگام گریز از بند تزویر حصار
میزند دل در طپش ها تن به دیوار از وفا
میکند از عمق جانش نام دلبر را هوار
بال پروازش اگر در جنگ با دیوان شکست
میشود بر بال رویاهای بی مثلش سوار
با امید افتان و خیزان راه را طی میکند
تا بگیرد شاهدش در صبح پیروزی کنار
قصهء عاشق سوای نقل پای کرسی است
قصهء جان است و دادن در ره وصل نگار
عاشق دلداده اما بد نخواهد بهر کس
در حضیضی بند باشد یا در اوج اقتدار
کاش تندیسی ز عاشق بود ، آدم در مسیر
مهرورزی بود فخر هر وزیر و شهریار
تا گلستان میشد این بیغولهء غرق فساد
محو می شد بوق خودخواهی ز دور روزگار
گرچه بنماید محال اما نوشتم روی موج
بوسد این موج از وفا لبهای ساحل با وقار
تا کند اثبات عشق بیکرانش راضیا
سخره را در می نوردد موجک امیدوار
سخره و سد ، چرخش گرداب و طوفان بلا
کی شود مانع ز بوس موج از دریاکنار.
سیدرضاموسوی راضی
غزل در بحر ؛
رمل مثمن محذوف