دکلمهء غزل محافظ دل باصدای شاعر
....... محافظ دل .......
باز کن پنجرهء دل که وزد مهـر در آن
خانه ویرانه شود گر شود از کینه گران
چشم پوشی ز خوراکی که در آن مفسده است
نکنی میل بر آبی که از آن خورده خران
میشوی رنجه ز بوی بد و بندی ره آن
ســر ز مردار بپیچی که نگردی نگران
احترازت بود از سردی و گرمای زیاد
به تمنا ببری دست به سوی دگران
تا نگردد خـــــــرکت رنجه ز آزار مگس
بسته ایی بر سر و بر روی خرک پشّه پران
بسته ایی بر ره آفات ز آسیب ؛ حصار
تا نگردند به صحــرای وجودت گذران
لیکن ای دوست نبستی ره آفات به دل
نگرانم به خــــدا ؛ بر دل پاکت نگران
کلبهء عشق نباید شود آلوده بـــه غیر
حرمتش بیشتر از کعبه بود، همسفران
دُر کــه اندر صدف سینه بود پاس بدار
عشق پرور به دل و جامه چو گلها بدران
راضی از عشق بسی معجزه ها دیده پسر
عاری از عشق رود در صف بیدادگــــران
عشق جاری کندت در دل اقصـای زمین
تا درخشان بکنی چهره کران تا به کران.
سیدرضاموسوی راضی
.بحر رمل مثمن مخبون محذوف