غزل داغ عشق

سیدرضاموسوی راضی سیدرضاموسوی راضی سیدرضاموسوی راضی · 1401/05/03 14:07 · خواندن 1 دقیقه

غزل عاشقانه

 

داغ عشق ماست بر رخسارهء دل بی نشان

مدعــــی اما به پیشانی کند داغش عیان

 

او زند بر طبل پیشانی هوار رنگ خویش

عشقبازی بی هیاهو، کارماست اندر نهان

 

بر محاسن میزند وسمه ، چَفیه روی دوش

در صف اول نشیند ساعتی پیش از اذان

 

آنچنان پیچد وَلَاالضًّــالین در شبه العسل

تا که شهدِ غلظتش ، ریزد بکام مؤمنان

 

انماالزلزال را تفسیر شیوا مـــــی کند

ذرة المثقال بیت المال هم سد الجنان

 

می کند سرگشته خلقی با چنین اطوار پست

چون ندارد عشق ؛ از نفسش نماند در امان

 

عشق تنها راه انسانیت و آزادگیست

آدمیت را کند عشق تو ؛ با تو توأمان

 

عشق باشد کهکشان پیمای اهدایی یار

تا رساند راضیــا جان تورا بر جانِ جان

 

هان ؛ مشو با اهل تقوای دروغین همنوا

ورنه گلخن میکند؛ گلخانه ات تزویرشان.

 

سیدرضاموسوی راضی 

بحر؛ رمل مثمن مقصور.

 

💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖

    با امید به اینکه از خواندن این غزل لذت برده باشید ، لطفا با گذاشتن کامنت بفرمایید که رضایت خاطرتان فراهم شد یا نه ؟ ایرادی در شعر مشاهده فرمودید یا نه ؟

      با پیامهای خود یاریم کنید تا بتوانم در کارهای آتی از رهنمودهایتان برای بهبود محتوای وبلاگ استفاده کنم.

   ارادتمند و خدمتگزار اهالی شعر و ادب و معرفت ، سیدرضاموسوی (راضی)