آهوی اسیر

سیدرضاموسوی راضی سیدرضاموسوی راضی سیدرضاموسوی راضی · 1401/05/05 16:55 · خواندن 1 دقیقه

غزل عاشقانه ، عارفانه

 

منم آهوی اسیری که بود در قفسی

سر به دیوار بکوبم که به دادم برسی

 

هرگزم دل نکنم سفره به بازار که خود

واقف طنطنه و دمدمهء هـــر نفسی

 

صبحدم گو ندمد هور زجولانگه شرق

چهره بگشا که ببینند خلایق چه کسی

 

مهر چون خفت به تاریکی هنگام غروب

تا سراسیمهء نخوت نشود خـــرمگسی

 

ماه رخسار بتابان و بـه آن جلوهء حسن

شو مسیحا و برقصان جسد خار و خسی

 

خلق در هـالهء روی تو گرفتار شوند

تا ز من خرده نگیرند که بند عبسی

 

گـــر به لیلی وشیت تالی مجنون بشوم

کی چو راضی بکنم ولوله همچون جرسی

 

مثل آهــو که غزالش بنمودند اسیر

چشم بر راه بدوزم که به دادم برسی.

 

       سیدرضاموسوی راضی

بحر ؛ رمل مثمن مخبون محذوف

 

     امیدوارم مورد پذیرش طبع لطیف شما عزیزی که منت نهاده و این غزل را مطالعه فرمودید ، قرار گرفته باشد.

     نظر شما برایم چراغی خواهد بود برای روشنا بخشیدن به راه پیش رو. بیگمان نظر شما در چگونگی تقدیم اشعار بعدی مؤثر می باشد و لذا تقاضای صمیمانه دارم بنده را از نظرات مثبت یا منفی خود محروم نفرمایید.

     تندرستی و بهروزیتان را آرزو دارم.