دکلمهء شعر گله دارم از عشق
با صدای دوست عزیز و ارزشمندم
مهندس محمدرضا کاکایی
گله دارم از عشق ؛
گله دارم بسیار ،
با همه بیرحمی
مرگ و پائیز مرا
داد در دست بهار.
گله دارم از عشق،
گله دارم از تو،
که به تمهید دل و قصهٔ عشق
دل بیچارهٔ بی رنگم را
از کف سینه ربودی
و نثارش کردی
درد و رنج بسیار.
تو چرا بردل چون شبنم من
اینهمه آتش سوزنده
مداوم ریزی.؟
آسمان دل شیدای پراز مهرِ مرا
که چنان آبی دریاها بود
با غم و رنج و ستم آلودی
و تن و روح مرا فرسودی.
چه تورا سود نگار از این کار؟
تو که پیشامد مطلوب بهاران بودی،
تو که در سینهٔ من ساکن و مهمان بودی ؛
تو امید دل شیدایی عاشق بودی،
بی تو اکنون همه سویم دیوار
پیش رویم نه امید و روزن
درد و غم برسر روزم آوار.
سرو بستان چو نباشد ببرم
کی نوا سر بدهد سهر و هزار؛
کومه ام پر زهیاهوی سراسیمهٔ شوم کفتار.
تو کجایی گل من ؟
تا کشی دست به آوار دلم
چون توئی عشق دلم را معمار؛
چون توئی عشق و دلم را معمار.
سیدرضاموسوی راضی
این دکلمه سالها پیش توسط دوست ارزشمند و عزیزم جناب آقای محمدرضاکاکایی به انجام رسید. محمدرضا یکی از دُرهای گرانبهاییست که از دریای اینترنت بدستم آمده و به دوستی با او خرسندم و به وجود گرانقدرش افتخار میکنم. او که مهندس عمران است هنرمندی خوش صداست که کمتر کسی را در این زمانه میتوان یافت که چون او به اشعار حضرت حافظ احاطه و ارادت داشته باشد. اورا میتوان مرجعی دانست برای کسانی که در خواندن شعر حافظ دچار مشکل میشوند. این هنرمند ساکن تهران اصالتا از کردهای کرمانشاه است و غیور مردیست از خطهء عشق.
با امید به اینکه از شنیدن این دکلمه راضی شده باشید از حضورتان تقاضا میشود که لطفا بی تفاوت عبور نکنید و با کامنتهای خود اشتباهاتم را گوشزد کنید و با لایکهای خود اعلام رضایت کنید تا اینها چراغی باشند فراروی این شاعر خدمتگزار و بتوانم با دلگرمی در جهت اقناع خاطرتان بکوشم.
ارادتمند و خدمتگزارتان ؛ سیدرضاموسوی (راضی)