تیر دعا رفت خطا
در این قصیده تلاش شده وضعیت کسانی روایت شود که از شرایط زندگی خود راضی نیستند و دست به کاری اشتباه میزنند که نتیجهء آن وضعیتی بمراتب بدتر از قبل میشود و آنگاه مینشینند و افسوس میخورند که چه میخواستم و چه شد و تنها با یاد آوردن خاطرات شیرین گذشته روزگار خود را میگذرانند.
در ذیل متن شعر تقدیم میشود.
#تیردعارفت_خطا
در بلادی که بود آن طــــرف خانهء ما
سی چهل قرن جلوتر ز همین عصر فضا
پسری تازه وخوش هیکل وسیمین برو رو
دور از جون من و جملهء یاران و شمــا
بود بیچاره و تنها و پر از شهوت و آز
خالــی از جربزه و فارغ از شرم و حیا
تا کــه درمان بشود معضل تنهایی او
روز و شب معتکف درگه و دامان خدا
از ته سینـــه و از عمق وجود و دل زار
گریه میکرد و به هر ناله چنین کرد دعا
بار الها ، ز سر مهر خدایی و کــرم
ببر این مادر من را به سرای صلحا
چونکه امروز نباشد به جهان صالح و مرد
روی او لنگهء دروازهء مینو بِگٌشـــــــا
تا کند ترک جهان ، جای بگیرد به جنان
من بکارم ســر قبرش گل لاله دو سه تا
جامه نیلی کند و ریش گذارد پدرم
با وفا در طی آن چلهء پر سوز عـزا
چون که بگذشت چهل روز ز خاموشی او
یک به یک سوی پدر آمده خیل رفقـــا
هر یکی روضهء خود باز بخواند به سرش
دٰونَ الاِکْراه و عَنا ، زن بستاند به رضــا
بعدِ تجدید فراشی کــه نماید پدرم
دست تقدیر و قضایم برساند به نوا
هم پدر فیض برد هم من بیرون ز نظـــر
گر چنین روی دهد بَه بَه ازاین حسن قضا
روز و شب بود بدین ذکر و دعا کرد فراز
لیکن از بخت نگون ، تیر دعا رفت خطا
جای مـــادر پدرش شد هدف آنهمه تیر
شب تب آمد به تنش وقت سحر شد به فنا
بعد چل روز عزاداری و ترحیم و سِرِشْک
رفت و روبی شد و دادند به کاشانه صفا
کم کم آغاز شد از گوشه کنار زمزمه هــــا
تا که خاتون جوان تک بنشسته ست چرا
الغرض ، طالب او شد یلِ قصاب گـــذر
که دلش رفته پی خال و خط و زلفِ دوتا
روزگار پسرک بدتر از آن گشت که بود
دست تقدیر کشیدش ته گــرداب بلا
قُلتَشَن مـردک قصاب به بازوی ستبر
آمد از راه و بشد صاحب و سالار سرا
زن او گرچه جوان بود ولی تشنگی اش
آتشی بود که خامُش نشد از آن پر و پا
کم کََمَک سوی پسر کرد ســر خدعه دراز
چون نشدخدعه به ارعاب کشیدش به عنا
روزگار پسرک تیره تر از شـــــــام سیاه
شوی مادرشده بود بختک هرصبح و عشا
کف افسوس به هم میزد و میگفت ؛ عجب!
چه به سر بود و ز تقدیر چه آمد سر ما
راضیا غیرت تقدیر خــــریدار حق است
درد بشناس و پس آنگه ز فلک خواه شفا
می ستاند فلکت نعمت ، اگر از سر آز
ثروتت را نشناسی و شوی بند هــــوا.
سیدرضاموسوی راضی
بحر رمل مثمن مخبون محذوف
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤