غزل میراث بمناسبت روز پدر ۱۴۰۰

سیدرضاموسوی راضی سیدرضاموسوی راضی سیدرضاموسوی راضی · 1401/06/15 16:37 · خواندن 2 دقیقه

 

این غزل در روز پدر سال ۱۴۰۰ سروده شد.

.

خواستم تا غزلی نغز سرایم به رسای پدرم

دیدم آن به که نویسم ابیاتی که بخواند پسرم

 

دوره ام دورهء پر حادثه ایی بود ز تقدیر بدم

روز من شام نشد تا مگر آید دو سه سنگی به سرم

 

بوده همواره گریزان ز من آهوی گریزندهء بخت

شانس نزدیک نشد تا بزند خرده سفالی به درم

 

لیکن ای جان ؛ پدرت یک نفس از عشق و صفا دور نبود

مرغ بستان وفا بود و امین در نظر اهل حرم

 

چشم آلوده نکردم که بماند دل گلزار تمیز

در دبستان صفا نام نوشتم ز دو طفل بصرم

 

روز اول بشکستم قلم پای جفا , در پی آن

در صف اول اصحاب محبت بنشاندم تبرم

 

تا شود نرم و به میراث نماند ز دمش خسته درخت

خلقِ آسوده , به نفرین و دعا خسته نخواهد کمرم

 

نازنینم دل مخلوق که چون شیشه ظریفست و نظیف

چرک و برنده شود گر شکند با بدی مختصرم

 

گر محبت بکنی شربت و ریزی به دل خلق جهان

با خطایی بشود زهر و دگر مزه نیابد به دِرَم

 

پسرم راز جهان است به نیلوفر و پیچندگیش

مهربانست و در آغوش بگیرد تن هر خشک و ترم

 

مهربان باش و چو خورشید بتاب از سر مهرت به جهان

تا شوی محترم خلق ، به تکریم صفا و به کرم

 

پدرت راضی دلداده و تو رشد نمودی به حلال

تا گشایم پَر و آسوده نهم پای به راه سفرم

 

هر که در ساحل دنیا قدمی زد اثرش ماند به شن

به که میراث به ردَّم بگذارم چو تو زرین گهرم.

.

سیدرضاموسوی راضی