غزل میراث بمناسبت روز پدر ۱۴۰۰
این غزل در روز پدر سال ۱۴۰۰ سروده شد.
.
خواستم تا غزلی نغز سرایم به رسای پدرم
دیدم آن به که نویسم ابیاتی که بخواند پسرم
دوره ام دورهء پر حادثه ایی بود ز تقدیر بدم
روز من شام نشد تا مگر آید دو سه سنگی به سرم
بوده همواره گریزان ز من آهوی گریزندهء بخت
شانس نزدیک نشد تا بزند خرده سفالی به درم
لیکن ای جان ؛ پدرت یک نفس از عشق و صفا دور نبود
مرغ بستان وفا بود و امین در نظر اهل حرم
چشم آلوده نکردم که بماند دل گلزار تمیز
در دبستان صفا نام نوشتم ز دو طفل بصرم
روز اول بشکستم قلم پای جفا , در پی آن
در صف اول اصحاب محبت بنشاندم تبرم
تا شود نرم و به میراث نماند ز دمش خسته درخت
خلقِ آسوده , به نفرین و دعا خسته نخواهد کمرم
نازنینم دل مخلوق که چون شیشه ظریفست و نظیف
چرک و برنده شود گر شکند با بدی مختصرم
گر محبت بکنی شربت و ریزی به دل خلق جهان
با خطایی بشود زهر و دگر مزه نیابد به دِرَم
پسرم راز جهان است به نیلوفر و پیچندگیش
مهربانست و در آغوش بگیرد تن هر خشک و ترم
مهربان باش و چو خورشید بتاب از سر مهرت به جهان
تا شوی محترم خلق ، به تکریم صفا و به کرم
پدرت راضی دلداده و تو رشد نمودی به حلال
تا گشایم پَر و آسوده نهم پای به راه سفرم
هر که در ساحل دنیا قدمی زد اثرش ماند به شن
به که میراث به ردَّم بگذارم چو تو زرین گهرم.
.
سیدرضاموسوی راضی